رفتم قرص حساسیت پیدا کنم، مسکن خوردم.
احساس خمیر پاپیه ماشه را دارم. روزها که انگار سالهاست گذاشتهای خمیر کاغذ خیس بخورد، بعد که حسابی ورم کرده و متورم، آنها را چنگ کردهای که خوب آب خورده شوند، بعد میریزی توی یک مخلوط کن، همهام را تکه تکه میکنی، در میآوری و شروع میکنی به چلاندن تا تمام آبش در بیاید. عینن احساس این لحظه را دارم که از تمام سطوح و اطرافم در حال چلیده شدنم. برای این که ذرهای از آن اب درم نماند. خودم هم نمیگذارم چیزی از حیات در خودم بماند. ژنهای من سرکشند. ظنهای من ناتوان. و در عین آن از هر سو دارامتایز کننده. و از هر سو سرکوبگر. و از هر سو مشتاق. و از هر سو در حال پاره شدن.
Dearest, I feel certain that I am going mad again. I feel we can't go through another of those terrible times. And I shan't recover this time. I begin to hear voices, and I can't concentrate. So I am doing what seems the best thing to do. You have given me the greatest possible happiness. You have been in every way all that anyone could be. I don't think two people could have been happier 'til this terrible disease came. I can't fight any longer. I know that I am spoiling your life, that without me you could work. And you will I know. You see I can't even write this properly. I can't read. What I want to say is I owe all the happiness of my life to you. You have been entirely patient with me and incredibly good. I want to say that – everybody knows it. If anybody could have saved me it would have been you. Everything has gone from me but the certainty of your goodness. I can't go on spoiling your life any longer. I don't think two people could have been happier than we have been. V.
the suicide note of Virginia Woolf
به تصویرِ توی آینهای فکر میکنم که سالهاست نشسته عمق تاریکی و با خودش فکر میکند: یعنی بازم میآد؟ بعد سعی میکند حداقل هیاهوی آن طرف آینه را حس کند و چیزی نیست. هیچ نشانی از حرکت یا نور. بعد مینشیند. زانوهاش را جمع میکند توی دلش و فکر میکند آیا مرده؟ بعد خندهاش میگیرد. چون فکر میکند مرده. بعد خندهاش تبدیل میشود به یک قهقهی عصبی و کلیشهای. بعد دراز میکشد کف تاریکی. گریه میکند.و یادش میرود فردا، قطرهی ریزی از همین گریهها مینشیند روی آینه و ردی بخار میگذارد. برای تاریکی.
سلام.
تصمیم گرفتم که باز هم به وبلاگ نوشتن برگردم و بگذارم که این تجربه هنوز هم بخشی از زندگیم باشه. توی این نوشتار باهاتون دربارهی چیزایی که توی این ماه دیدم و خوندم حرف میزنم و سعی میکنم اونها رو بهتون معرفی کنم.
در ادامه معرفی و حرفهای سادهی من رو دربارهی چیزایی که دیدم میخونین که به هیچ وجه نقد نیستن و جنبهی تخصصی ندارن. سعی کردم از تجربهم بنویسم.
مهم: اگر احساس میکنین اسپویل براتون خیلی مهمه و جلوی دیدن اون اثر رو میگیره نمیدونم بگم چی کار کنین. :) من سعی کردم که خیلی لو دهنده و برملاکنندهی نقاط حساس نباشم. ولی خب اگر گمان میکنین اذیت میشین، توصیهی ما بستن این صفحهست.
1. بقچهی فیلمها و انیمیشن:
سکوت برهها (silence of the lambs)
احتمالن شما هم مثل من اسم این فیلم رو شنیدین و خب همین کنجکاوی بود که من رو به دیدنش سوق داد. داستان در ژانری از سینمایی جنایی پیش میره و اصلش دربارهی تلاش یک کاراگاهه برای این که یک سری قتل زنجیرهای رو حل کنه. اما نه قتلها قتلهای معمولیاند، نه قاتل قاتل معمولیه و نه کاراگاه، و از همه مهمتر و زیباتر نه کسی که راهنمای این کاراگاهه. شاید شما هم هانیال لکتر رو شنیده باشین. یکی از قشنگترین و تاثیرگذارترین بازیها رو در این فیلم میبینین و علاوه بر داستانی با فضای مهیج و بسیار خوب، با مفاهیمی اساسی درگیر میشین. به نظرم اگر دوست دارین یک فیلم اعجاب انگیز و خوب رو در ژانر جنایی فلسفی و حتی روانکاوانه ببینین از دستش ندین.
کورالاین (caroline)
شما با دیدن این انیمشین با تکنیک استاپ موشن، تنها و اصلاً با یک انیمیشن معمولی رو به رو نمیشین. شاید بتونیم محتوای کلی داستان کورالاین رو ماجرای نارضایتی کودکی از اتفاقات دور و برش بدونیم. اما این الگو در این داستان اصلاً قرار نیست با شیوههای قدیمی حل بشه. کورالاین با دنیایی جدید مواجهه میشه. دنیایی که فکر میکنه آرمان شهره و توی اون نارضایتیهایی وجود نداره. غافل از این که همین دنیای دوست داشتنی با مامان بابای متوجه و حواس جمع فقط ظاهر خوبی داره. چیزی که من رو متوجه خودش کرده بود توی این انیمیشن استعارههایی بود که به کار رفته بود و ریزهکارییهایی که به داستان عمق میده. خلاصه که به گمونم دیدنش برای بچههای ردههای سنی بالاتر جذاب باشه. ولی برای بچهها به گمونم باید کمی تعلل کنیم در انتخابش.
۸ مایل (8 miles)
این فیلم رو بار دیگهای هم دیدم و این بار با خواهرم. فیلم تقریبن به سمت فضایی ناآشنا برای ما ایرانیها میره. رپرهایی که شعر میخونن و با همدیگه کل میندازن و فلان. ولی دلیل انتخاب من برای دیدنش با خواهرم این بود که این فیلم راه رهایی رو در پذیرش میدونه. در این که آدم باید اول از همه خودش رو با تمام چیزها قبول کنه تا بتونه قدمهای بعدی رو برداره و حتی دووم بیاره. خشم و جنگیدن الکی و تلاش برای محو کردن جواب نیست. امینم هم نقش اصلی رو بازی میکنه که به نظرم فضای تینیجری مغموم و سرکش از شرایط رو خوب در میآره.
سرنوشت شگفت انگیز آملی پولن ( Le Fabuleux Destin d'Amélie )
آه. اصلاٌ دوست ندارم حرفی در مورد این فیلم بزنم چرا که میترسم از زیباییش کم کنه. :) این فیلم خالق یک شخصیت منحصر به فرد و فوق آلعاده به نام آملیه و داستان متحول شدن زندگی اون. شما با دیدن این فیلم پر از حس و رنگ و موسیقی میشین. چیزی که در دیدن آملی هر بار من رو مشعوفتر میکنه جزئیات ریزی که سرتاسر فیلم به قشنگی بازنمایی میشن. به نظرم این فیام یکی از فیلمهاییه که هر کسی باید ببینتش خب.
تلما و لوییز ( Thelma & Louise )
من تلما و لوییز رو خیلی دوست داشتم. به خاطر روایتش از جنس زن. این فیلم شاید از اولین فیلماییه که قهرمانها هر دو زناند و هر دو به شدت فاعل و مهماند. این فیلم به شدت خیلی خوبی روی شخصیت تلما و لوییز کار کرده و اونها رو در طول در یک سفر جادهای در کنار هم بررسی میکنه. مهمترین و لذت بخشترین بخش فیلم برای من شخصیت پردازی زیباش بود و اتفاقاتی که برای این دو دوست میافته. به گمونم که فیلم دیدنیایه. :)
هتل بزرگ بوداپست ( Grand Budapest Hotel )
این فیلم یک فیلم راوی محوره. شخصی عجیب وقایعی رو که در هتلی عجیب اتفاق میافته رو برای یک نویسنده که ساکن اون هتله توضیح میده. من راستش بیشتر از حظ معنایی یا روایی، از این اثر حظ بصری بردم. یعنی هی نگاه میکردم به پرسپکتیوها و میزانسنهای صحنه. و از تصحیح رنگها و زیباییها لذت میبردم واقعاٌ.
باشو غریبهی کوچک
داستانی که بهرام بیضایی به خوبی در اون به سراغ ایدهی اثر جنگ روی موقعیتهای جغرایایی میره و از تفاوتها و خیلی چیزهای دیگه حرف میزنه. باشو یک پسربچهی آسیب دیده از جنگه و در مواجهه با خانوادهای قرار میگیره که اونهام آسیبهای خودشون رو دارن. این فیلم به شدت برای من فضای خوبی داره و دوست داشتنیه.
نیمهی تابستان ( Midsommar)
این فیلم واقعن فیلم غریبیه! یک روایت عجیب از یک آیین عجیب در کشور سوئد و گروهی که برای تحقیق به این کشور میرن. بهترین بخش این فیلم اینه که یک فیلم ترسناک واقعیه. ولی در اون به جای این که شما از چیزای ماوراء الطبیعه بترسین ( روح و جن و عروسک و...) ترس براتون درونی میشه. به ذات انسان نگاه میکنین و از خود ترس میترسین.
دوازده مرد خشمگین (12 angry man)
نسبیت. توی این یک ساعت و نیم شما همراه به یک هیات ژوری میشین و وقایع رو بررسی میکنین. ماجرا اینه که ۱۲ مرد با شخصیتها و موقعیتهای اجتماعی متفاوت در جایگاه قضاوت یک قتل قرار میگیرند و خب کشمکش جذابی بین اونها صورت میگیره برای این بررسی. این فیلم دیدگاه شما رو راجع به یک سری چیزها کمی دچار شک میکنه.
۲. بقچهی نمایشنامه
ملاقات با بانوی سالخورده ( فردریش دورنمارت)
شما در این نمایشنامه با مردمی مواجه میشین که در ظاهر به فکر به دست آوردن اعتبار از دست رفتهی شهرشون هستند و به همین خاطر از یک زن اهل اونجا که حالا حسابی پولدار شده دعوت میکنن که به شهر بیاد تا بتونن راضیش کنن که برای شهر کمک خیریه بده. اما این زن یک شرط مهم برای بخشیدن میلیونها پول به شهر داره: میخواد عدالت رو بخره. چه طور و چگونهش رو به گمونم بخونین خودتون. این مورد هم از نمایشنامههای به درد بخور در رابطه با سنجش مفاهیمیه که ما فکر میکنیم برامون عادی شده یا فراموششون کردیم.
دکتر فاستوس ( کریستوفر مارلو)
تا حالا روحتون رو به شیطون فروختین؟ این نمایشنامه برداشت مارلوست از معاملهای که فاستوس با شیطان میکنه و عقوبتش.
۳. بقچهی کتاب
نامه به پدر ( فرانتس کافکا)
این کتاب واقعا کتاب خوبیه. به گمونم که همهی ما چه فرزند باشیم و چه والد باید سری به این کتاب بزنیم. کتاب نامهی کافکای ۳۶ سالهست به پدرش. نامهای که البته هیچ وقت به سر منزل نقصود نمیرسه اما به خوبی میتونه بازتاب دهندهی بخضی از آلام ما و ضربههایی باشه که از تربیت نادرست میخوریم. به قول کسی: پدر کافکا پدرترین پدرهاست... و این نامه تحلیلی خیلی نزدیک به واقعیت و درست از رابطهای که بین کافکا و پدرش شکل میگیره. به گمونم این نامهی کوتاه رو باید چندین بار بخونیم همهمون.
پایاننامه
بله میدونم داریم وارد هفتهی دوم آبان میشیم و من تازه برای مهر رو نوشتم. کرخی کمی سرعت آدم رو کند میکنه. ولی خب من نوشتمش و این مهمه و امیدوارم که شما هم اگه ندیدین و نخوندین اینها رو اگر دوست داشتین استفاده کنین و دوستشون داشته باشین. اگر هم دیدین که بیاین حرف بزنیم در موردشون. یا شما پیشنهاد چی دارین؟ :)
+ ناخوداگاه شبیه و توی شکل کارهای تولید محتوا نوشتم و این یه کم ماجرا رو ترسناک میکنه به نظرم. °_°